تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان علمی و آدرس shegeftish.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. با تشکر فراوان
بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 7613
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1
<-PollName->
<-PollItems->
دو دوست و چهل شهر
قسمت اول
دو دوست و چهل شهر
شب بود سیاهی همه جا دامن گسترده بود سکوت شب را صدای باد طوفانی که انگار از چیزی خشمگین است در هم میشکست با صدای بهم خوردن در ؛ مرد چشمانش دار باز کرد انگار از چیزی میترسید چشمانش گرد شده بود ؛ نفسش در آن سینه ی پر از مو حبس شده بود نمی توانست حرکت کند مثل این که چیزی مانع از حرکت او می شد اما بعد از چند دقیقه مرد به خود جرئت داد که از جایش برخیزد و تن تنومند و کشیده ی خود را به حرکت در آورد هنوز صدای به هم خوردن در چوبی کهنه به گوش میرسید و سکوت خانه را در هم می شکست از زیر بالشش چیزی براق و بران در آورد آن را در دست گرفت آنقدر محکم می فشرد که خون به دستانش نمی رسید مرد با آن هیکل درشت و سیبیل های دارازی که داشت از صدای در میترسید جلو رفت چیزی نمی دید همه جا تاریک بود به آرامی شمعی را که در کنار پایش افتاده بود روشن کرد و به جلوی در رفت کسی نبود انگار باد عصبانی قصد اذیت کردن مرد را کرده بود مرد از خانه خارج شد ناگهان شمع خاموش شد سکوتی عجیبی صورت گرف دیگر باد رفته بود مرد هنوز سعی میکرد شعاع دیدش را وسیع تر کند اما چیزی دیده نمی شد تنها درختان جنگل بودند که دیده می شدند بوی مرگ می آمد بوی خونی که باید ریخته می شد بوی انتقام مرد همه ی این ها را احساس میکرد وارد خانه شد در سیاهی خانه فرو رفت دیگر تنها آن خانه ی متروکه بود که سر پناهی برای آن مرد بود کسی مرد را می پایید چهره ای که پشت تاریکی گم شده بود اما اندامی قوی و تنومند داشت سعی میکرد خود را قایم کند نفسش را به کندی می کشید درختی جلوی او بود که مانع دیده شدن او می شد درختی با تنه ای تنومند و بسیار بزرگ نمی شد فهمید که چرا آن مرد ترسناک و شوم آن مرد دیگری که هموز در خانه بود را تحت نظر دارد . اما داخل خانه مرد هنوز نخوابیده بود چشمانش قرمز شده بود تمام خاطراتش از جلوی چشمانش می گذشت خاطرات زن زیبایش زنی با زیبایی خاص چشمانی درشت و سیاه با اندامی کشیده که مرد را از خواب بیدار می کند ؛ بهرام ، بهرام بیدار شو نامه ای برایت آمده است بهرام – همان مردی است که الان تنها در خانه ی متروکه خوابیده – بهرام چشمانش را می گشاید از خوابی که انگار می خواست بهرام را رام خود کند برخاست با دیدن چهره ی زیبای زنش خواب از سرش پرید دیگر بهرام نبود که اسیر خواب شده بود این خواب که بهرام او را رام کرده بود نامه را از زنش گرفت و خواند ناگهان چهره اش پر از خشم شد و با نگرانی به همسرش نگاه کرد زنش که چهره ی نگران بهرام را دید از او پرسید چه شده است ؟ و بهرام در جواب به او گفت : تهمینه جان وسایلت را جمع کن و بچه را بردار و آماده ی رفتن شو تهمینه که از حرف های بهرام گیج شده بود خواست سوالی کند که صدای غرش بهرام او را به خود آورد و آماده ی رفتن شد بهرام شمشیرش را از غلاف بیرون آورد و نگاهی به براقی آن انداخت و خود را در آن دید که ناگهان صدای فریاد تهمینه همسرش او را به خود آورد و شروع به دویدن به طرف صدا کرد .
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط شفا | لينک ثابت |سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:,